سبد خرید
وقتی دوگان‌های گسست اجتماعی بی‌اعتبار می‌شود

شهید وحدت بخش

شهید وحدت بخش
ایرانِ این روزها، ایرانی است که از نعمت یک قهرمان وحدت‌بخش بهره‌مند است؛ قهرمانی که یک جامعه از هم گسیخته را به یکدیگر پیوند زده. می‌گویند کسی تا نعمتی را در کف دارد قدرش را نمی‌داند و به یقین قدر سرمایه‌‌ای ملی شبیه به سردار سلیمانی را آن کسانی می‌فهمند که جامعه‌شان در نبود یک قهرمان وحدت‌بخش به آتش جنگ داخلی و سپس تروریسم افتاد و سوخت. مردم حمص، حلب، دمشق و لاذقیه شاید امنیت امروزشان را مدیون شهید سلیمانی باشند اما مردم ایران علاوه بر امنیت، پیوند امروزش را هم مدیون خون سردار است، به امید آنکه امنیت و انسجام ملی حاصل آن خون ریخته شده به پای سیاست‌بازی عده‌ای معدود پایمال نشود.
اول: «راهبرد تحریم تقریباً به نقطه شکستش رسیده بود»؛ این قریب به مضمون جملات ریچارد نفیو است، یکی از اصلی‌ترین معماران ساختار تحریم‌های آمریکا علیه ایران در دوران اوباما. نفیو در کتابش، «هنر تحریم‌ها»، اعتراف کرده که راهبرد تحریم درباره ایران تا یک مقطع زمانی خاص چیزی جز شکست برای آمریکا به ارمغان نیاورد و کار را به جایی رساند که خیلی‌ها شاید دیگر به اثرگذاری ابزار تحریم بر رفتار ایران ناامید بودند. ایران تحریم بود اما این تحریم‌ها نه اجماعی جهانی را علیه‌ او شکل داده بود و نه مردم را در برابر حاکمیت. ایران تحریم‌ها را دور می‌زد، اقتصادش در حرکت بود و هنوز تحریم چیزی نبود که بشود تأثیرش را در زندگی مردم به شکل ملموس مشاهده کرد. یک اتفاق اما همه چیز را به ناگاه تغییر داد. یک اتفاقی که شاید خیلی هم اتفاقی نبود. درست در روزهایی که ناکارآمدی تحریم می‌توانست در پیوند با قدرت‌نمایی انتخاباتی جمهوری اسلامی، آرایش عرصۀ جدال تمدنی غرب و اسلام را به کلی جابجا کند، همه چیز عوض شد. «فتنه 88» اگرچه ظاهری سیاسی داشت اما به راستی باید آن را منجی و احیاگر راهبرد تحریم در کاخ سفید دانست. کاخ سفید به لطف اتفاقات سال 88 و پروپاگاندای تبلیغاتی و تلاش‌های دیپلماتیک فوق‌العاده زیادی که علیه ایران در آن چند ماه شکل گرفت، توانست در ماجرای تحریمِ ایران، بعد از مدت‌ها اجماع جهانی را با خود همراه کند. حالا دیگر آمریکا در تحریم ایران تنها بازیگر اصلی میدان نبود و از انزوایی که تا چندی پیش گریبانش را گرفته بود رها شده بود. هرروز تحریم‌ها شدت بیشتری می‌گرفت و بالطبع دور زدن تحریم‌ها هم سخت‌تر شده بود. متحدان سابق ایران حالا دیگر با دیپلماسی فعال آمریکا علاقه‌ای به ارتباط با ایران نداشتند و حتی در پازل تحریم ایران نقش ایفا می‌کردند. گرچه «ایجاد اجماع جهانی» و «شدت یافتن و دقیق‌تر شدن تحریم‌ها» ضربه‌هایی بزرگ و مهلک بر اقتصاد و البته جامعه ایرانی بود اما فتنه 88 یک نتیجه مهم‌تر هم داشت. به جرئت می‌توان گفت مهیب‌ترین اتفاقی که فتنه 88 رقم زد، ایجاد «گسست اجتماعی» در جامعه ایرانی بود. جامعه‌ای که در سرتاسر تاریخ موتور محرکه‌اش وفاق اجتماعی و انرژی منبعث از این وفاق بوده، حالا بعد از فتنه به ناگاه با بحران گسست اجتماعی مواجه شد و امکان دیالوگ بین بخش‌هایی از جامعه از بین رفت. البته این اتفاق یک شبه شکل نگرفت و ماجرای 88  صرفاً به عنوان جرقۀ ایجاد این گسست بود. جرقه‌ای که به لطف سوخت ناشیِ از تحریم‌های تشدید شده آمریکا و اجماع جهانی علیه ایران، شعله‌هایش حالا چندین و چند برابر شده بود و دامن بخش‌هایی از جامعه را گرفته بود. ترسناک‌ترین نقطۀ ماجرا آنجاست که می‌بینیم رادیکال‌ترین کنش‌ها در جوامع، زمانی بوجود می‌آید که بین صفوف مختلف مردم فاصله و گسست ایجاد می‌شود. در چنین شرایطی است که ممکن است کار حتی به جایی برسد که اسلحه زبان گفتگوی دو همسایه، دو همشهری و یا حتی دو نفر از یک خانواده باشد و این یعنی نتیجه محتوم گسست اجتماعی چیزی جز جنگ داخلی نیست. همان اتفاقی که عامل زبانه کشیدن آتش تروریسم در لیبی و سوریه بود.
 

 

دوم: حالا دیگر سه سال از روزهای فتنه گذشته بود و وقت آن بود که نتایج آن در جامعه مشهود و عینی شود که شد. اولین جایی که گسست اجتماعی توانست خودش را در کالبد مطالبات اقتصادی نشان دهد، بحران ارزی سال 91 بود، بحرانی که ناشی از شدت تحریم‌ها و بی‌تدبیری داخلی بوجود آمده بود و نشانگر آغاز تأثیرگذاری تحریم‌ها بر سفره مردم بود. اینجا بود که کم کم صدای شعار «سوریه رو رها کن/ فکری به حال ما کن» برای اولین بار شنیده شد. وضعیت اقتصادی ناشی از تحریم و بی‌تدبیری از یک سو و عدم وجود وفاق ملی حول یک عامل وحدت‌بخش از سوی دیگر باعث شد این روند در سال‌های بعد هم کم و بیش ادامه پیدا کند. مشخصاً ریشه‌های اتفاقات دی ماه 96 و آبان 98 را هم می‌توان در اتفاقات سال 88 و برهم خوردن وفاق ملی و گسست اجتماعی حاصل از آن دنبال کرد. تنها تفاوت این موارد اخیر آن است که در این موارد همه چیز رادیکال‌تر شده؛ از شعارها تا کنش‌های فیزیکی و حتی راهبردهای رسانه‌ای و این یعنی گام به گام نزدیک شدن به وضعیتی که اسلحه سوءتفاهم‌ها را حل کند! مخلص کلام آنکه سیری که از سال 88 آغاز شد وضعیت گسست اجتماعی را با بحرانی بی‌سابقه مواجه کرده است. حالا در میانۀ این عدم تفاهم و نفی دیالوگ ملی، تنها یک عامل توان احیای مجدد وفاق ملی را دارد و آن عنصری است که تمام ملت فارغ از تفاوت‌های ریز و درشت، بتوانند به آن رجوع کنند و حول آن به وحدت برسند. به عبارت دیگر در یک جامعه از هم گسیخته فقط یک قهرمان اساطیری است که می‌تواند با نشان دادن مرزها، عامل وحدت‌بخش توده‌های مختلف ملت شود. قهرمانی که با نشان دادن دوگانی اصیل، سایر دوگان‌های فرعی و بی‌اعتبار را نفی کند و در فضای غبارآلودی که همه مشغول به خودزنی هستند، جهت شمشیرها را به سمت دشمنان اصلی ملت هدایت کند. 13 دی‌ماه 1398 اگرچه داغی بی‌تسلی بر دل‌های ما گذاشته شد اما در دل این داغ بی‌تسلی هم می‌شود ریشه‌های خیری را دید که عدو بدون آنکه بخواهد آن را بوجود آورد. جامعه‌ای که تا روز قبل از شهادت سردار سلیمانی، مشغول خودزنی بود و دوگان اصیل دشمن-دوست را نمی‌شناخت، حالا با شهادت سردار چراغ راهی را در برابر چشمان خود می‌دید، شعار «مرگ بر آمریکا» را با پوست و گوشتش فهم می‌کرد و دوگان‌های تقلبی برایش بی‌اعتبار می‌شد. بدین ترتیب جامعه‌ای که 10 سال تورم گسست اجتماعی را بر دوش می‌کشید و این انباشت گسست اجتماعی به سرعت به سمت رادیکال‌ شدن در حرکت بود، حالا بالأخره توانست بعد از مدت‌ها حول یک عامل وحدت‌بخش اجماع کند. تشییع تاریخی سردار سلیمانی نمایی است استعاری از تجدید وفاقی است که 10 سال پیش ضربه‌ای جدی به آن وارد شد و حالا دوباره با خون سردار این انسجام اجتماعی حیاتی دوباره یافت.

تشییع حاج قاسم

سوم: صفحات تاریخ پر است از شخصیت‌هایی که کلام و اعتقادشان توسط گروه‌ها و جریان‌های مختلف، مصادره به مطلوب شده است. به تاریخ انقلاب اسلامی اگر نگاه بیندازیم فراوان با این موارد مواجه خواهیم شد؛ از مصادره‌ به مطلوب شخصیت آیت‌الله طالقانی به نفع مجاهدین خلق تا مصادرۀ شهید  بهشتی به نفع جریان لیبرال و حتی مصادرۀ افکار و اندیشه‌های شریعتی به نفع جریان شبه‌روشنفکری. در دی ماه 1398 هم تاریخ تکرار شد و عده‌ای بدون فهم اهمیت سردار سلیمانی به عنوان یک سرمایۀ ملی، سعی کردند ایشان را به نفع جریان، گروه و یا قبیله خود مصادره کنند. یکی در صداوسیمای جمهوری اسلامی و روی آنتن زنده از خونِ ریخته شده‌ی سردار، برای برجام و سیاست خارجۀ مدنظرش آبرو جمع می‌کرد و دیگری باز هم در آنتن زنده تلویزیون با وام گرفتن از رشادت‌های سردار در مبارزه با داعش، منتِ نبود داعش در کشور را بر سر مخالفانش می‌گذاشت. یکی در پی آن بود که سردار سلیمانی را «ظریفِ میدان رزم» بخواند و دیگری «همرزم یک سردار»! و همه این تلاش‌ها برای محدود کردن سردار به یک گروه یا یک جناح خاص در شرایطی صورت می‌گرفت که برای اولین بار پس از سال‌ها بود که همه ملت فارغ از اختلافات، حول محور سردار سلیمانی جمع شده بودند. جالب آنکه مشی سردار در زمان حیات زمینی‌شان هم خلاف چیزی بود که این جماعت در ایام پس از شهادت ایشان به نمایش گذاشتند. آرمان سردار سلیمانی وفاق ملی در جهت مقاومت بین‌المللی بود، حال آنکه مدعیان تفسیر اندیشه سردار آن‌قدر ایشان را محدود کرده‌اند که نه وحدت ملیِ مدنظر ایشان در آن می‌گنجد و نه مقاومت بین‌المللی با آن شدنی است! امروز شخصیت سردار سلیمانی یک قهرمان ملی است که افراد مختلف با باورهای مختلف برایشان عزاداری کردند، از آن دختر شل حجاب تا آن فرد کرواتی که به امام می‌گوید آقای خمینی! چنین شخصیت ملی برای هر کشور عامل وفاق و در نتیجه عامل پایداری و ثبات است. در چنین شرایطی بدترین اتفاق آن است که با نگاه گزینشی و تقطیعی او را از مرجعیت بین عموم جامعه خارج کرده و به یک سیاستمدار تقلیل دهیم. نگاه درست به سردار با سانسور بخش‌هایی از سیرۀ او ممکن نیست. حذف هرکدام از این برش‌های زندگی سردار، نه تنها خیانت به خود او بلکه خیانت به جامعه‌ای است که حول او و آرایش منسجم شده و از گسست اجتماعی و رادیکالیسمِ منتهی به تروریسم محفوظ مانده! البته ذکر این نکته حیاتی است که صحبت کردن از عدم مصادرۀ سردار سلیمانی به نفع گروه و یا جناحی خاص، ابداً به معنای تحریف سردار و ساختن یک چهرۀ تقلبی و غیرواقعی از ایشان نیست. قرار نیست برای مصلحتی به اسم «وحدت» ابعاد مناقشه‌آمیز و احتمالاً تنش‌زای ایشان سانسور شود. مرزها و خط قرمزهای سردار سلیمانی روشن است و محور اصلی این خطوط قرمز، دوگان دشمن/ وطن است.
 
عکس تشییع حاج قاسم

 

چهارم (کلام آخر): خانه‌های ویران، کوچه‌هایی که روی دیوارهایشان رد خون به جای مانده، عروسک‌های بی‌صاحبی که کف خیابان‌ها افتاده، در و دیوارهایی که پر از  تیر و ترکش شده و البته مردمی که عادت کرده‌اند به صدای عوض کردن خشاب در کوچه پس کوچه‌ها. این وصف روزهای نه چندان دور شهری است که روزگاری بیابان‌های اطرافش به مروارید صحرا معروف بود و بازارش محل تلاقی خنده‌های مردمی که از شیعه و سنی تا کرد و مسیحی و آشوری، در کنار هم و زیر یک پرچم واحد زندگی می‌کردند. حُمص، شهری که روزگاری لبخند در کوچه پس کوچه‌هایش به راحتی یافت می‌شد و حالا در چند سالِ پرماجرا مردمش روزهایی را به چشم خود دیده‌اند که کمر راست کردن دوباره‌شان سال‌ها زمان خواهد برد. اما چه اتفاقی صدای عوض کردن خشاب و مسلح کردن سلاح را جایگزین صدای خنده‌های کودکان در کوچه و بازار کرد؟ حمصِ زیبای سال‌های نه چندان دور را چه چیزی بدل به جهنمی کرد که حالا خاطراتش تا ده‌ها سال عذاب روز و شب مردم شهر خواهد بود؟ آن همزیستی برادرانه و آن وحدت در عین کثرت چه شد که به برادرکشی ختم شد؟ چگونه دیالوگ در نطفه، خفه و عصبیت یکه‌تاز میدان شد؟ حمص هم مثل تهران گسست اجتماعی را ابتدا با اعتراضات مسالمت‌آمیز خیابانی تجربه کرد اما نبود عنصر وحدت‌بخش و نمادی که همه جریان‌ها حولش جمع شوند، باعث شد این گسست بر خلاف ایران، هرروز بیشتر و بیشتر شود و رادیکالیسم هرروز بیش از پیش در گروه‌های اجتماعی رسوخ پیدا کند. شاید حمص، لاذقیه، حلب و... تمام شهرهایی که در آتش رادیکالیسمِ ناشی از شکاف اجتماعی سوختند، برای عبور از گسست اجتماعی به یک قاسم سلیمانی نیاز داشتند؛ به قهرمانی که کلامش در قلوب مردم نافذ باشد و جهت سلاح‌ها را از برادرکشی به دشمن‌کشی تغییر دهد. ایرانِ این روزها، ایرانی است که از نعمت یک قهرمان وحدت‌بخش بهره‌مند است؛ قهرمانی که یک جامعه از هم گسیخته را به یکدیگر پیوند زده. می‌گویند کسی تا نعمتی را در کف دارد قدرش را نمی‌داند و به یقین قدر سرمایه‌‌ای ملی شبیه به سردار سلیمانی را آن کسانی می‌فهمند که جامعه‌شان در نبود یک قهرمان وحدت‌بخش به آتش جنگ داخلی و سپس تروریسم افتاد و سوخت. مردم حمص، حلب، دمشق و لاذقیه شاید امنیت امروزشان را مدیون شهید سلیمانی باشند اما مردم ایران علاوه بر امنیت، پیوند امروزش را هم مدیون خون سردار است، به امید آنکه امنیت و انسجام ملی حاصل آن خون ریخته شده به پای سیاست‌بازی عده‌ای معدود پایمال نشود.
۲۵ بهمن ۱۳۹۸ ۰۹:۵۱
علی آبکار |
کد خبر : ۸۸
کلیدواژه ها: حاج قاسم سلیمانی

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید