«حسنی با دادوبیداد مادربزرگ از خواب پرید. با عجله به دور حیاط دوید و برگشت و گفت: کو ... کجا بود؟ مادربزرگ گفت: خودم صدای پایش را شنیدم که یواش یواش از اینجا رد شد. حسنی گفت: مادربزرگ تو که گوش هایت سنگین است چطوری صداش را شنیدی؟ مادر حسنی داد کشید: حسنی! من هم سایه اش را دیدم. حسنی زد زیر خنده و گفت: ننه جان، تو هم که عینک به چشمت نبود. چطوری دیدی؟مادر و مادر بزرگ با هم داد کشیدند حسنی! ما دیدیم و شنیدیم. دوباره همه خوابیدند. آن صدا باز تکرار شد و حسنی این بار پرید و داد کشید: این صدای دماغ کی بود؟ فریاد کشید ...»
این اثر تک داستان جالب دیگری است برای کودکان گروه سنی ب و ج.